دلم می‌خواست سرش فریاد بکشم: خفه شو خفه شو خفه شو

وقتی حوصله‌ی هیچ کس را نداری، وقتی حتا جواب عزیزترین کست را هم نمی‌دهی، برای چه باید این آدم‌های خرده‌ریزِ زندگی را تحمل کنی.

کاش می‌توانستیم خیلی راحت، رک و پوست کنده به این جور آدم‌ها بگوییم: نمی‌خوام باهات حرف بزنم، حوصله تو ندارم، حالم از حرفای یک سر پوچ و مسخره‌ات به هم می‌خوره، چرا خفه نمیشی یه دقیقه؟ کاش می‌شد. در این صورت گاهی اوقات یا خیلی اوقات (البته تا قبل از اینکه عادت کنیم) از دست خیلی از آدم‌ها ناراحت می‌شدیم اما وقتی کسی این را نمی‌گفت خیالمان جمع بود که مزاحم نیستیم.

آخ که اگر چیزی به اسم آداب معاشرت از اساس وجود نداشت. منظورم همان است که گفتم. اصلا وجود نداشت. هیچ کس نمی‌دانست چیست. اصول از پیش تعیین شده‌ای وجود نداشت. همه حرف دلشان را می‌زدند. کاری که دلشان می‌خواست انجام می‌دادند. دیگر کسی مجبور نبود چیزی یا کسی یا کاری را تحمل‌ کند. به خدا که زندگی لذت بخش می‌شد.

من این روزها عصبانی و خسته‌ام. من به خودم حق می‌دهم که یک روزهایی عصبانی و خسته باشم.


مشخصات

آخرین جستجو ها